ما از دو روز پیش رفتیم سر کار. در کل رفتن سر کار کلا با همه تجارب زندگی فکر کنم فرق میکنه و اینجایی هم که ما میریم علیرغم همه خوبیهاش ولی کلا با جو دانشگاه و درس و تحصیل متفاوت است. ولی در کل در همین دو روز هم تجارب خیلی خوبی واسم داشته، و جو کمکی که بین بچه ها هست خیلی مفیده، مخصوصا برای کسایی مثل ما که تازه واردند، تا بیاند جا بیافتند تو سیستم طول میکشه و کمک بقیه مخصوصا دوستای خود آدم خیلی مفیده. این از این و توصیه من هم اینکه حتما تجربه کار خودش تجربه خیلی مفیدی هست و سوای عوالم آکادمیک، نکات بسیار مهم و عملی برای یاد گرفتن داره که شاید تو طول تحصیل نشه یاد گرفت.
شرکتی که ما میریم تو شمال شهره و ما هم تو این چند سال همش چسبیدیم به آزادی، با رفتن به شمال شهر تازه آدم میفهمه که بابا تهران که میگن منظور کجاست! و بچه تهرونها کیاند!! خودتون انصاف بدید پارک وی کجا و آزادی و پارکسوار کجا. خدا به خیر کند!
Thursday، February 21، 2008
Monday، February 18، 2008
او یک فرشته بود!!!
از ما میشنوید این پست دوست و هم اتاقیمان را از دست ندهید. در کل مرام بگذارید براش کامنت هم محبت کنید. بالاغیرتا روی ما رو زمین نندازید! آبرو داریم. اول کاره، به ذوقش برمیخوره!
برچسبها:
روزمره
Thursday، February 14، 2008
ولنتاین
از آن جایی که دخترترین دوست ما، لااقل نیم کیلو سبیل دارد، پس با تقدیم عشق، همه تبریکات ولنتاین تقدیم به یگانه نیمکت سنگی جلوی دانشکده، برای سهیم شدنش در لحظات تنهایی و بیعشقیمان!
From your Valentine !
Tuesday، February 05، 2008
دل مان تنگ است!
به شدت دلمان پر شده! تا یکی حالمان را میپرسد، شروع میکنیم به تعریف بدبختیهای ماضی و مضارع و مستقبل!
خیلی بده! کلی خودمان از این تیپ افراد همیشه شاکی بودیم! حال به خودمان هم سرایت کرد. بعد از کلی تعریف جریانات، بعدا یادمان میافتد، که بابا این یارو چه گناهی داره مجبوره گوش بده!
برچسبها:
روزمره
اشتراک در:
پیامها (Atom)