امروز مطلبی از وبلاگ شور و شر رو میخوندم. یک قسمت آخری از مطلبش من رو یادم یه یه بحثی انداخت که خیلی وقت بود همیشه درگیری داشتم. البته کلا این مطلب نه در پاسخ و نه اصلا در جهت محور اصلی اون مطلب هست.
بحث در مورد برخی قوانین اجتماعی یا اساسی است که من اینجا تخیلی میخوانم. قانون تخیلی (فعلا فقط درباره قوانین اجتماعی صحبت میکنیم) رو هم اینطور تعریف میکنم که قوانینی نه برای اداره جامعه که اساس قانون بر آن باشد که بر پایه اصولی غیر از همان جامعه و همان تاریخ وضع شده، یا قوانینی که به قدری پیچیده، متناقض و غیر قابل فهم هستند که قطعا برای مردم عادی قابل فهم نیستند.
حالا یه مثال خیلی روشن بزنیم. یکی از همین مسایل اجتماعی مسئله ازدواج و طلاق و کلا همه موارد حقوقی مرتبط با آن. اینکه چرا در خیلی از کشورها با اینکه آمار بسیار بالایی از ازدواج و طلاق دارند، مشکل ما را ندارند. وقتی تو یه همچین جایی نگاه میکنی قوانین همه برای اداره همان جامعه وضع شده. یعنی خیلی راحت شما میتوانید همه قوانینی را که باهاش درگیر هستید را به راحتی بفهمید. مثال شما از روزی که ازدواج میکنید دقیقا میدانید که شرایط چیست و اگر زمان طلاق برسد کلا وضعیت به چه ترتیب خواهد بود. یعنی هیچ جایی برای دعوا یا اشک و زاری جلوی قاضی وجود ندارد. کافی است یه صورتی از حساب بانکی شما، همسرتان و سوابق بیمه ای و کاری گرفته شود تا خودتان هم بدانید سهمتان از این جدایی چه خواهد بود.
اما همین قوانین بسیار ساده و قابل فهم برای همه (مشخص است که باید قابل فهم باشد، چون اصلا مخاطب همه افراد عادی هستیم) در موارد مشابهی در کشور ما به چه ترتیبی است. قطعا هیچ کس پاسخ درست و قاطعی برایش نخواهد داشت. مثلا من میتوانم بپرسم بالاخره مهریه قابل وصول هست یا خیر؟ اصلا شرط ضمن عقد چیست؟ بار حقوقی اش چیست؟ تا چه قدر محکم طرفین (یعنی همسرها) میتوانند همدیگر را ادب کنند؟ قرمز نشود یعنی چه؟ متر این قضیه کجاست؟ قطعا هیچ کس جواب روشنی نخواهد داشت و به تعداد آدمهایی که تو همین مملکت زندگی میکنند مثال برای وصول یا در رفتن از زیرش فراهم است. اصلا خود قانون مبهم است اگر من بگویم یک میلیون سکه، یک ریال ته جیبم نباشد فردای طلاق چه؟ یعنی اصلا از اول قانونی وضع کردم که خودم میدانم پشتوانه ندارد. هزاران هزار راه هست برای نپرداختن. برای همین اینجا کلا دیگر قانون مهم نیست باید دید چه کسی از طرفین دعوا قالتاقتر هست همان خواهد برد. برای همین دادگاههایی خواهیم داشت پر از شاکیان و متهمین سر چیزهایی خیلی ساده، مثل اینکه دو نفر دیگر نمیخواهند با هم زندگی کنند.
حال اما چیزی بدتری که رخ میدهد، اینه که چون مسایل جامعه روز به روز تغییر میکنند، ما هم سر تعارف یا هر چیزی با خود قانون کاری نداریم و شروع میکنیم به وصله پینه کردن قانون. کلی قوانین متممی که با تف به همین قانون به زور میچسبانیم که به روزش کنیم. حال و روز قانون اولیه بهتر که نمیشود هیچ روز به روز پیچیده تر و غیر قابل فهم تر هم میشود. چون اصلا مشکل جای دیگری است و این تف مالی ها دردی دوا نخواهد کرد. میگویم بدتر میشود، چون مثلا فرد شرط ضمن عقد اضافه میکند، پس فردا میفهمد اصلا چنین چیزی بار حقوقی ندارد. یا اینکه مثلا زرنگ هست با کلی راه حقوقی حق طلاق را میگیرد، فردایش هم مهریه را اجرا میگذارد و مردی که ناگهان یک شبه بدبخت شد.
مثال این قوانین تو جامعه ما بسیار زیاد هست، اما حالا برسم به اینکه چرا استارت این مطلب زده شد. یه قسمتی از سخنان رهبر در رابطه با بحث ولایت فقیه تو همون مطلب آمده، این قسمتش برای من خیلی جالب بود:
«یک مسئله، مسئلهى رهبرى است؛ چیزى که در دنیا معمول نیست، در جمهورى اسلامى هست. ..... رهبرى فقط تابع این نیست که کسى او را به خاطر اینکه شرائط را از دست داده، عزل کند؛ اگر این شرائط در او وجود نداشته باشد، خودش به خودى خود عزلشده است؛ این خیلى چیز مهمى است. » (کامل از اینجا)
مشکل من مثلا در اینجا با همین جمله آخری است که بولد کرده ام. بسیاری از قوانین به همین شکلند مبهم، و متناقضند. اینکه حاکم یک جامعه خودش به خودی خود عزل میشود یعنی چه؟ حاکمی که بالاترین سطح دسترسی در انتخاب مثلا ناظران بر خودش را دارد، یعنی راه بدون دعوای تسریع این روند خودبخودی چه میتواند باشد؟ یعنی من نمود زمینی این گفته رو میخوام. اصلا من از کجا الان بدانم که حاکم کشورم به خودی خود عزل شده است یا نه؟
هدف از نوشتن هم پرداختن به این غیرقابل فهم بودن این سری قوانین تخیلی است. اینکه چرا مناقشه برانگیز میشوند. چه در مثال اول چه در دومی. تو مثال اول همون ازدواج و طلاق، طرفین دعوا میکنند چون قانون مشخص نیست برای همین معلوم نیست بالاخره سهم هر کس از این دعوا چه قدر هست، برای همین مجبورند تا جایی که میتوانند کوتاه نیایند، و در آخر از صفر تا صد هر عددی برای درصد موفقیت طرفین، محتمل هست.
فرضا تو یه کشور فرضی با قوانین استاندارد دمکراتیک من از حاکم جامعه ام ناراضی باشم تکلیفم روشن هست، راه این قضیه مشخص و معلوم هست یا لااقل به همین اندازه مشخص به نظر میرسد. برای همین دعوایی سر این مسله نیست. اما چنین چیزی برای مثلا مصر و تونس و سوریه مشخص نبود و نیست؛ یا به قدری پیچیده و مبهم هست که میدانی بدرد بخور نیست. راهی هم برای رساندن نظر بدون دعوا فراهم نیست. برای همین حتما مجبورند با کلی هزینه جانی بریزند در خیابان تا با دعوا فردی را که به خودی خود عزل نمیشود را عزل کنند.
0 comments:
ارسال يک نظر